شروع بکار وبلاگ ثمینشروع بکار وبلاگ ثمین، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 4 روز سن داره

ژورنال دنیای نفیــــــــــس

آموزش تزیین حوله نوزاد به شکل گربه

یكی از هنرهای زیبا اینه كه از حوله های دستی بتونیم شكلهای مختلف بوجود بیاریم امروز براتون آموزش درست كردن گربه  رو گذاشتم كه می تونید برای تزیین سیسمونی یا اتاق بچه ها استفاده كنید یكی از هنرهای زیبا اینه كه از حوله های دستی بتونیم شكلهای مختلف بوجود بیاریم امروز براتون آموزش درست كردن گربه  رو گذاشتم كه می تونید برای تزیین سیسمونی یا اتاق بچه ها استفاده كنید . یك حوله رو برمیداریم و نصفش رو در نظر میگیریم از انتها تا همون قسمت را لوله می كنیم بعد قسمت دیگه اش رو هم به همین صورت انجام میدیم تا در وسط بهم برسن .     قسمت بالایی حوله رو تا میزنیم مثل شكلهای زیر ...
6 آبان 1390

حالا هی سر مامانامون غر بزنیم...

یا اینو میدونستید: ظرفیت تحمل درد در بدن انسان تا 45 واحده. حالا فکر میکنید یک زن موقع زایمان چند واحد درد تحمل میکنه؟؟ 57 واحد!!!برای درک بهتر بد نیست بدونید ک این میزان درد برابری میکنه با درد ناشی از شکسته شدن 20 استخوان ب طور همزمان!!! حالا هی سر مامانامون غر بزنیم... ...
6 آبان 1390

حقیقت, داستان و افسانه

واسه مامانای گل میخوام یه وبلاگ با حال رو معرفی کنم امروز... که بتونن با خوندنش برای نی نی های خوشملشون قصه های قشنگ و پر محتوا تعریف کنن ... وبلاگ جالبیه. از دیدنش پشیمون نمیشین و مطمئنم دست پر ازش بیرون میاین! این آدرسشه: روی لینک زیر کلیک کنید:   http://hesamghazi.persianblog.ir      ...
6 آبان 1390

خاطرات یه مادر...

ماه چهاردهم پر تلاطم ترین دوره زندگی تو بود .از نظر رفتاری شدیداً تغییر کرده بودی و مثل یک نوجوان سرکش شده بودی . حسابی لجبازی میکردی . کمی هم پرخاشگر شده بودی.  شبها خیلی بد خواب شده بودی و حدود 10 تا 12 بار بیدار میشدی .دیگه کم آورده بودم و نمیدونستم چی کار کنم . دلم میخواست 1 ساعت در آرامش استراحت کنم ولی افسوس! خیلی هم بد غذا شده بودی . اوایل تحمل این رفتارتو نداشتم و خیلی بهم سخت میگذشت . ولی سعی کردم با آرامش این قضیه رو حل کنم . بیشتر باهات بازی میکردم وبا کلک بهت غذا میدادم . خوشبختانه  کم کم اوضاع بهتر شد     مهربانی عالمی دارد ، نمی دانم چرا؟ ...
6 آبان 1390

مادر فرشته ای!

مامان و بابا داشتند تلویزیون تماشا می کردند که مامان گفت: "من خسته ام و دیگه دیروقته, می رم که بخوابم " مامان بلند شد, به آشپزخانه رفت ومشغول تهیه ساندویچ های ناهارفردا شد, سپس ظرف ها را شست, برای شام فردا از فریزر گوشت بیرون آورد, قفسه ها را مرتب کرد, شکرپاش را پرکرد, ظرف ها را خشک کرد و در کابینت قرار داد و کتری را برای صبحانه فردا ازآب پرکرد. بعدهمه لباس های کثیف رادرماشین لباسشویی ریخت, پیراهنی را اتوکرد و دکمه لباسی را دوخت اسباب بازی های روی زمین راجمع کرد و دفترچه تلفن را سرجایش درکشوی میز برگرداند. گلدان ها را آب داد, سطل آشغال اتاق را خالی کرد و حوله خیسی را روی بند انداخت. بعد ایستاد و خمیازه ای کشید کش وقوسی به بدنش داد و...
6 آبان 1390