آموزش آداب معاشرت به کودکان
چند ساعت از آن میهمانی کذایی گذشته، ولی هنوز، عرق شرم از روی پیشانیم خشک نشده. تمام آن یکی، دو ساعتی که در منزل دوستم میهمان بودم، برایم مثل یک کابوس بود. پسر کوچکم تصمیم گرفته بود آبروی چندین ساله مرا ببرد و با رفتاری که در میهمانی داشت، کاملا موفق شد. همین که از در وارد شدیم نهتنها به هیچکس سلام نکرد، بلکه با دیدن دختر خانواده که موهای قرمز خوشرنگی داشت، یکدفعه داد زد: «مامان، مامان، نگاه کن؛ عین هویجه!» بعد، دور تند خرابکاریها و بدرفتاریهایش شروع شد؛ بیاجازه دست زدن به وسایلشان، بهانهگیری در مورد طعم غذایی که سر سفره گذاشته بودند و... یعنی کجای کار من و...